الهه ی الهام
انجمن ادبی
 

 

-«سرد شد، از دهان افتاد،نوش کنید»

-«علاقه ای به چای ندارم، شما
بفرمایید»

-«به خاطرتان شعری سروده ام که...»

سکوت می کنی که بخوانم

-«من از تو می خواهم

که گوشواره ی شعر تکیده ام باشی»

تو باز سکوت می کنی و نگاهم

-«من از تو می خواهم

رفیق راه افق های ندیده ام باشی»

تو همچنان سکوت می کنی و نگاهم

و من پی یک مشت واژگان جادوگر:

-«بیا الهه ی الهام شعرهایم باش»

بلند می شوی و استکان چای می ریزد

سکوت را می شکنی:

-«چه حرف های عجیب و غریبی

چه مرد سرد بی هیجانی!»

به باد چادر تو

شمع روی میز می میرد!

حسن سلمانی

5/2/78



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





پنج شنبه 18 خرداد 1391برچسب:چای,چادر,الهه ی الهام,حسن سلمانی, :: 11:8 :: نويسنده : حسن سلمانی

آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان الهه ی الهام و آدرس elaheelham.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان